جشن تولد یه دوست
دیروز رفتیم جشن تولد محیا دختر عمو محسن. همه از دیدنت خیلی خوشحال بودن. محیا مریض شده بود و بی حال بود همش نگران بودم که مبادا تو هم مریض بشی خب چیکار کنم مادرم دیگه تو هم همش بغل بابایی بودی. کم کم خسته شدی اما چون خونشون گرم بود تو هم نمیتونستی بخوابی و خیلی بیقراری میکردی. موقع برگشت تو ماشین خوابیدی. ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:10